تاریخنویسی در یونان و رم
اولین مورخ بزرگ یونان که تاریخ را به قلمرو علم - یا فلسفه - نزدیک کرد و آن را در هر حال از این که فروتر از شعر شناخته آید برتر کشید، توسیدید بود. کتاب وی در باب جنگهای آتن و اسپارت - جنگهای معروف به پلوپونز(7) - که در واقع تاریخ عصر خود اوست با آنکه از معایب انشائی هم خالی نیست یک اثر هنرمندانه نیز هست. توسیدیس (ح 400 -460 ق م) پیشرو یک رشته افکار تازه بود که فقط قرنها بعد از او بوسیله متفکران مشهور مجال تفسیر یافت. وی بیست قرن قبل از ماکیا ولی(8) (1527-1465) برخورد به اینکه سیاست از اخلاق به کلی جداست و بیست و چهار قرن پیش از نیچه (1900-1844) ملتفت این نکته شد که نیروی واقعی محرک حیات و تاریخ انسانی عبارتست از خواست قدرت - در نزد افراد و دولتها. توسیدیدس آتنی بود و از طبقه اعیان. ازین رو از تهذیب و تربیت عالی بهره داشت و در مقایسه با هرودوتس که روح بازرگانی و جهانگردی داشت روح و فکر یک طالب علم مدرسه دیده را عرضه میکرد. وی از تعلیم سوفسطائیان که در عهد جوانی فعالیت آنها را درک کرد بهره یافت و در تاریخ او تأثیر این بهره مندی پیداست - روح استدلالی. در باب تاریخ، خود وی میپنداشت که فقدان عناصر افسانهای و خیال انگیز او را به قدر آنچه داستان پردازان(9) پیشین نوشتهاند، مورد پسند عامه نخواهد کرد اما گمان میکرد که هر کس بخواهد تصور روشنی از آنچه در گذشته روی داده است و از آنچه در شرایط و احوال مشابه ممکن است باز هم در آینده روی دهد داشته باشد کتاب وی را سودمند خواهد یافت. در همین مقایسه بین گذشته و آینده که توسیدیدس فایده عمده تاریخ را عبارت از آن میداند میتوان نشانی از توجه او به قاعده «علیت» در تاریخ یافت که بموجب آن در اوضاع و احوال مشابه علتهای واحد میبایست نتایج مشابه داشته باشد. توسیدیدس بین جنگهای پلوپونز با جنگهای قدیمتری که میان یونانیها روی میداده است تفاوت بسیار مییابد اما این تفاوت را نه از راه تشبث به اراده خدایان توجیه میکند نه از خواست اشخاصی میداند که دراین جنگها شرکت داشتهاند بلکه میکوشد تا آن را منسوب به تفاوت در نوع زندگی عصر جنگهای پلوپونز با روزگاران گذشته یونان کند. از مقایسهای که بین زندگی یونانیان قدیم و یونانیان روزگار خویش میکند برمی آید که این مورخ صاحبنظر دگرگونی شرایط و احوال زندگی انسان را نتیجه دگرگونی آرام و بیسر و صدایی میبیند که به حکم نوعی ضرورت در تمام شهرها روی میدهد. درست است که این ضرورت را وی تعریف نمیکند اما به هرحال آنچه او درین توالی رویدادها مییابد چیزی نیست جز قاعده علیت. گذشته از این دید فلسفی، که تاریخ او را امتیازی خاص میبخشد شیوهای هم که توسیدیدس در نقد اسناد و مآخذ بکار میبندد تازگی دارد. تاریخ وی در حقیقت تاریخ عصر اوست و ازین رو منابع او عبارت میشد از مشهودات شخصی و پارهای مسموعات که از روایات گواهان دیگر بدست میآورد. البته وی توجه داشت که این مسموعات ممکن هست گه گاه بر اشتباههای عمدی مشتمل باشد یا بر تعصبها و جانبداریها. بعلاوه، تا حدی مثل یک مورخ امروز از مدارک مربوط به علم آثار - باستانشناسی - نیز در پارهای موارد استفاده میکرد. چنانکه یک جا در بیان آنکه جزیره دلوس(10) در قدیم جایگاه سکونت اقوام دوریان(11) بوده است، به وضع خاص گورهای آنها اشاره میکند که وقتی آتنیها خواستند آنجا را از آن گورها پاک کنند قبرستانها را شکافتند و آنچه مشاهده شد این دعوی را تأیید میکرد(12). استفاده از باستانشناسی نزد او منحصر به همین یک مورد نیست و ازین روست که جرج سارتون وی را پدر باستانشناسی میخواند - چنانکه هرودوتس را پدر نژادشناسی خواندهاند(13). توسیدیدس حتی پارهای اوقات - مثل مورخ روزگار ما - به اسناد آرشیوی نیز استناد میکند. وقتی در 1877 میلادی متن یک قرارداد - که وی عین آن را در تاریخ خویش نقل کرده است - به وسیله حفاران انجمن باستان شناسی آتن بر روی یک قطعه سنگ بدست آمد بین دو متن تقریباً تفاوتی وجود نداشت و این نکته حاکی است از دقت توسیدیدس در نقل اسناد. بدینگونه مورخ یونانی روزگار جنگهای پلوپونز، توانسته است در کار تاریخ نگاری چیزی از همان شیوه را بکار بندد که در عصر ما «نقد تاریخی» میخوانند: مقابله اسناد، ارزیابی گواهان، و حتی استفاده از آرشیوها و از معلومات باستانشناسی.
بعد از توسیدیدس، مورخ بزرگ دیگری که در یونان پدید آمد پولیبیوس (ح 125-207 ق م) بود که تاریخ او عبارت شد از تاریخ رم. درین زمان یونان در مدیترانه و آسیای صغیر جای خود را به رم واگذاشته بود و مورخ یونانی نیز غالباً در رم میزیست و با رومیها. درست است که در ابتدا به عنوان گروگان جنگی به رم گسیل شد اما در آنجا بزودی حیثیت یافت - و حامیان و دوستان. از آنجمله بود سی پیو(14) سردار رومی که ارتباط با او از اسباب عمده بود در جلب توجه وی به جنگهای کارتاژ. پولیبیوس کتابهای متعدد نوشت اما شهرت جاودانه او به سبب تاریخ رم بود که آن را تا وقایع پانزده سال قبل از مرگ خویش ادامه داد. این تاریخ عبارت بود از جهانگشاییهای رم در دنیای اطراف مدیترانه - که کارتاژ و یونان هم در روزگار وی به حوزه قدرت آن درآمده بود. از چهل دفتر تاریخ وی قسمتی به کلی از بین رفته است و از بعضی فقط پارهای اجزاء مانده است؛ با اینهمه آنچه مانده است تاریخ جهان آن عصرست - در مدت تقریباً یک قرن و نیم. در تألیف این کتاب هدف وی عبارت بود از بوجود آوردن یک تاریخ که در عین حال هم جهانی باشد و هم عملی. دو قرن پیش از وی، مورخی بنام افورس(15) (ح 340-400 ق م) یک نوع تاریخ جهانی تألیف کرده بود که در واقع بیشتر ارزش اخلاقی و سخنوری داشت تا ارزش تاریخی. یک قرن بعد از پولیبیوس هم مورخی از اهل سیسیل بنام دیودورس(16) (ح 21-85 ق م) دست به تألیف چنین تاریخی زد اما آنچه او بوجود آورد اثری بود کم عمق و فاقد روح انتقادی. بعلاوه این تواریخ فقط از لحاظ ظاهر، جهانی بود و در حقیقت تواریخ یک عده اقوام و بلاد جهان بود - بیآنکه هیچ رشته ارتباط واقعی آنها را بهم مربوط دارد. این رشته ارتباط را پولیبیوس در سیاست رم نشان داد که تدریجاً سررشته تمام حوادث آن روز جهان را در دست گرفته بود و تاریخ آن عبارت میشد از تاریخ جهان. بعلاوه تاریخ پولیبیوس یک تاریخ پراگماتیک هم بود، چون برخلاف آنچه غالب پیشینیانش نوشته بودند تاریخ وی فقط مجموعهای از انساب رجال یا افسانه مربوط به بنای شهرها نبود؛ چنانکه نظر به موعظه و سخنوری هم نداشت؛ نظرش به بیان کارهای مربوط به سیاست بود - تاریخ عملی. آنچه برای وی - به عنوان مورخ - اهمیت داشت مسأله سودمندی تاریخ بود. هدف وی نیز در واقع جنبه عملی داشت چون وی میخواست به اهل سیاست و اداره رموز سیاست عملی را بیاموزد. کتاب او به اعتقاد خودش برای اهل سیاست درس واقعی بود چون به آنها یاد میداد که از کار گذشته در احوال جاری سود بگیرند چنان که آنها نیز که نه اهل سیاست بودند میتوانستند از مندرجات آن برای وقوف بر حقایق احوال زمانه استفاده کنند. خود وی در فلسفه و در سیاست و دین طریقه رواقی داشت. کوشید تا پستیها و بلندیهای حیات را تبیین کند، حوادث و رویدادها را به اسباب و علل طبیعی منسوب دارد، و در عین حال نشان دهد که بعضی ازین حوادث بستگی به بخت دارد و اتفاق. در حقیقت پولیبیوس قطع نظر از آنچه به عقیده وی مربوط به اتفاق و تصادف است غالباً در توجیه حوادث و رویدادها نظر به علل و اسباب طبیعی دارد. در مورد جنگهای پونیک(17) بجای آنکه دنبال اسباب جزئی و یا غیر طبیعی برود غلبه رم و شکست کارتاژ را از قدرت سنای رم ناشی میدید و از ضعف کارتاژ که خود ناشی بود از غلبه عوام. پولیبیوس چون خود یک اریستو کرات یونانی بود و در رم هم دوستانش از همان طبقه بودند از حکومت عامه (= دموکراسی) نفرت داشت و غلبه عوام را نشان انحطاط حکومت میشمرد. تاریخ در نزد وی عبارت بود از یک سلسله ادوار مکرر که طی آن حکومت مطلقه (= مونارشی)، حکومت اشراف (= اریستوکراسی)، حکومت عده قلیل (= الیگارشی) و حکومت عامه (= دموکراسی) در دنبال یکدیگر میآیند و باز دیگر بار همین دور آغاز میشود و همچنان ادامه مییابد. بدینگونه حتی رم هم در اوج اعتلاء خویش میبایست در انتظار ادوار انحطاط باشد و این یک قاعده طبیعت است - و اجتناب ناپذیر. اما راه رهایی ازین «دور باطل» که در عین حال از انحطاط حکومت هم مانع آید به نظر وی استقرار یک نوع مشروطه مختلط است که در آن حق انتخاب مردم بوسیله یک سنای اریستوکرات نظارت شود. در نقد مآخذ و اسناد، شیوه کار پولیبیوس اهمیت چندانی نداشت عبارت بود از توجه به لطف کلام و شیوایی بیان. به اینکه بعضی از خوانندگان اثر وی را «خشن و یکنواخت» بخوانند اعتنایی نمیکرد؛ هدف وی آن بود که مورد تحسین و قبول کسانی واقع شود که از تاریخ درسهای عملی و مؤثر میجویند. ازینکه بعضی مورخان تاریخ نگاری را به مثابه کاری تلقی میکنند که آن را باید در عزلت و در گوشه کتابخانه انجام داد هیچ خرسند نبود؛ شکایت داشت که مورخان مشهور غالباً جاهایی را که از آن صحبت میکنند فقط به طور تقریب میشناسند و از جنگ و سیاست که کتابهاشان از آن مشحون است تصورات کودکانهای در خاطر میپرورانند و از سه رکنی که علم تاریخ بر آن مبتنی است - شناخت کتابها، شناخت امکنه، و شناخت وقایع - فقط از اولی بهره دارند. اما این استغراق در کتاب به عقیده وی مورخ را از دریافت حقیقت دور میدارد. مورخی که فقط با اتکاء به کتابهای دیگر تاریخ مینویسد به بیان پولیبیوس کارش شباهت به آن نقاش دارد که بجای بررسی و ترسیم سرمشقهای زنده به تقلید و ترسیم از روی هیکلهای مصنوعی بپردازد. شک نیست که مطالعه کتابها ضرورت دارد اما مورخ وقتی میتواند بدرستی از آن کتابها استفاده کند که خود از آنچه در آن کتابها سخن میرود - از سیاست و از صحنه های وقایع - اطلاع درست داشته باشد(18). بعلاوه، در بررسی روایات نیز مورخ میبایست گذشته از خبرت در قضایا، دقت و احتیاط بسیار نیز بکار بندد. در استناد به روایت گواهان، خاطر نشان میکرد که غیر از خطای عمد که شاهد یا راوی را وامی دارد خلاف حقیقت شهادت دهد خطای دیگری که ممکن است در روایات رخ دهد آن است که راوی یا شاهد در عین آنکه قصد فریب و دروغ ندارد خود او نیز تحت تأثیر اغراض یا تمایلات خویش به اشتباه افتد؛ و حوادث را برخلاف واقع تصور و تصویر کند. در باب این مسأله که آیا اشتغال به امور جاری مورخ را از شناخت واقعی حوادث باز میدارد یا نه؟ پولیبیوس جواب میدهد که حقیقت درست خلاف این است. افلاطون گفته بود امور عالم وقتی ممکن است جریان درست پیدا کند که حکیم حاکم باشد یا حاکم حکیم. پولیبیوس همین قول را در باب تاریخنویسی داشت و معتقد بود که تاریخ فقط وقتی به نحو مطلوب تدوین خواهد شد که اهل عمل به تألیف و تحریر آن دست بزنند و یا تاریخنویسان به عمل و حرفه سیاست بپردازند. به عقیده وی مورخ وقتی میتواند واقعیات تاریخ را از اسناد و متون بیرون آورد که خود از تجربه و عمل در حوادث بهره یافته باشد. با چنین اندیشهای است که وی تاریخ را وسیلهای تلقی میکند برای تعلیم و ارشاد اهل عمل - اهل سیاست. با اینهمه یک شرط واقعی تاریخنویسی نزد وی بیطرفی است. کمتر مورخ باستانی هست که باین حد نگران اصل بیطرفی باشد - و باین روشنی. یک جا مینویسد: «در زندگی عادی بعضی ملاحظات جایز است. مرد شریف باید وطن و یاران خود را دوست بدارد و در کین و مهر آنها شریک باشد؛ اما وقتی انسان عنوان مورخ دارد باید تمام اینگونه احساسات را فراموش کند. بسا که میبایست دشمنان را بستاید و یا برعکس دوستان را نکوهش کند و سرزنش» (19). این مایه بیطرفی با حداکثر دقت در شهادتها و روایات نیز همراه بود و تاریخنویسی پولیبیوس را مزیتی خاص میداد. همین دقت و احتیاط فیلسوفانه بود که به خاطر آن بندتوکروچه (1952- 1866) وی را ارسطوی تاریخنویسی خواند - ارسطویی که به قول او هم مورخ است و هم تئوریپرداز. با این همه، بر رغم تمام تأکید و اصراری که پولیبیوس در لزوم اجتناب از جانبداری و تعصب دارد، خود او از آفت آن به کلی دور نمانده است چنان که در جنگهای کارتاژ، وقتی پای مسایل مربوط به خود او یا دوستانش در میان میآید، بینظری و خونسردی رواقی او نیز تمام میشود - و هیجان پیش میآید و جانبداری.
اما تاریخنویسی در رم چگونه بود؟ رم تقریباً در هرچه تعلق به فکر و ذوق داشت شاگرد یونان بود. آنچه هوراس شاعر رومی در فن شعر خویش میگفت که شب و روز از خواندن آثار یونانیان غافل نشوید(20) برنامهای بود که رم حتی در تاریخنویسی نیز پیروی میکرد. از کلام کنتیلین که در تربیت سخنوری(21) توصیه میکرد که اطفال رومی حتی پیش از آنکه لاتینی بنویسند باید به نوشتن یونانی آغاز کنند؛ تأثیر یونان را به عنوان سرمشق فرهنگی در رم بعد از عهد اگوست میتوان ارزیابی کرد. با اینهمه، این دعوی را نمیتوان به منزله نفی حکمت و فرهنگ رم تلقی کرد. درست است که مورخان رم بدون استفاده از سرمشق یونانی شاید ممکن نبود بتوانند آثار خویش را به کمال رسانند لیکن آثار آنها بهرحال اصالت خود را نیز داشت و حتی تأثیر مستقیم آثار مورخان رم در تاریخنویسی رنسانس و عهد جدید بیش از تاریخنویسی یونان بود. تاریخ علمی - به شیوه پراگماتیک کهن - با پولیبیوس خاتمه یافت و از آن پس کسی که با وی در خور مقایسه باشد بوجود نیامد. وقایع نگاران و حتی نویسندگان تاریخهای جهانی و احوال نام آوران البته تعدادشان کم نبود اما هیچیک درین باب کار تازهای عرضه نکرد. تیتوس لیوی و تاسیتوس(22) تاریخنویسی را وسیلهای برای اظهار ادیبی، سخنوری و اخلاق تلقی کردند و روی هم رفته مورخان رومی چنانکه ویل دورانت میگوید تاریخ را به چشم فرزند دو رگه سخنوری و فلسفه مینگریسته اند.
جنبه ادبی و سخنوری در تاریخنویسی رومیها به قدری غلبه دارد که غالباً هر نوع اعتماد را از محقق پژوهشگر سلب میکند. نه فقط از اشاره به مآخذ و اسناد خویش ابا دارند بلکه در طی حوادث گه گاه نطقهای طولانی سرداران و رهبران را نقل میکنند که چون بیشترشان بر ضبط اسناد متکی نیست اصالت قسمت عمده آنها مشکوک است. چنانکه جزئیات لشکرآرایی هم که مخصوصاً در تواریخ رم هست میبایست تا حد زیادی از نوع گزافهگوییهای کهنه سرباران باشد. در مورد تاریخ جنگهای رم و ایران که در عهد ساسانیان رخ داده است اخبار تاریخنویسان رم را ازین لحاظ باید با احتیاط تمام تلقی کرد و با این همه آنچه ازینگونه جزئیات درین تاریخها توصیف شده است و آنچه تاریخنویسان رم در توصیف احوال و وقایع آوردهاند تاریخنویسی آنها را روح و جلوه خاص داده است. در رم قبل از یولیوس قیصر(23) (44-101 ق م) تاریخنویسی عبارت از وقایع نگاری بود اما وی آن را بمنزله یک ابزار سیاست به کار برد - مثل سخنوری. دو اثر معروف در باب گزارش جنگ گالیا(24) و گزارش جنگ داخلی(25) هر دو تاریخهایی است برای اغراض سیاسی. اثر نخستین شامل هفت کتاب و اثر دومین شامل سه کتاب است و نویسنده در آنها کوشیده است وقایع را بدانگونه که با اغراض و نیات او منطبق بوده است گزارش کند. درست است که خود را به طور مستقیم در صحنه حوادث وارد نمیکند و از خود به عنوان غایب - نه متکلم - سخن میگوید اما همه جا نشان میدهد که در حوادث حاضر است و بیحضور او دشواریها حلشدنی نیست. آنچه او در تاریخ نوشت نشان میدهد که تصور پولیبیوس از تاریخی که به وسیله رجال اهل عمل نوشته شود، تا چه حد سادهلوحانه است. در هر دو اثر هدف قیصر بیشتر خودستایی است و بیان آنکه بر رقیبان و همگنان برتری دارد - و برتریها. با این همه، توصیف صحنهها و احوال مردم لطف و عمق خاصی به سبک تاریخنگاری او میدهد و خاصیت عمده بیان او نیز عبارت است از ایجاز، دقت، و روشنی.
برخلاف قیصر که تاریخ را وسیلهای کرده بود برای توفیق در سیاست عملی دوست و دست پرورده او سالوستوس(26) (ق م 34-87) آن را وسیلهای شناخت برای رهایی از سیاست. وقتی این سیاستگر تاریخ پرداز میکوشد تا ما را متقاعد کند که کارهای سیاسی مایه ملال شده است و چون جز با فریبکاری و چاپلوسی - نسبت به عامه - در آن کار نمیتوان پیش افتاد پس انسان اگر اوقات خود را صرف نگارش تاریخ کند به از آن است که آسایش و حرمت خود را به خطر بیندازد، مورخ در کلام او صدای بعضی از بزرگان قرن اگوستوس را میشنود که در چنان روزگاران یک کتاب تاریخ یا یک قطعه شعر را بر عنوان کنسولی ترجیح مینهادند(27). در واقع سالوستوس حق داشت که از سیاست اظهار نفرت کند چون اشتغال بدان هرچند برای وی ثروت و مکنتی تأمین کرد اما حیثیت و موقعیت شایستهای به بار نیاورد. اما وقتی میگوید که از ابتدای کار همواره به تاریخ اندیشیده است و جز در طی یک اشتباه زودگذر از آن اندیشه باز نیامده است، لحن بیانش اطمینان انسان را جلب نمیکند و سخنش به دعاوی آن وزیران عصر ما شباهت دارد که هرگز از اشتغال به تحقیق و مطالعه اظهار رضایت نمیکنند مگر وقتی که از روی اجبار سیاست و عمل را ترک میکنند. نه آیا آثار خشم و کینهای که در کلام وی گه گاه نسبت به اهل سیاست هست تا حدی حاصل همین سوابق فکری است؟ اثر عمده وی به جز تاریخ رم(28) عبارت است از توطئه کاتی لینا(29) و جنگ جوگورتا(30) که مجموع آنها یک نوع تاریخ معاصر است - تاریخ حوادث عصر مؤلف. برای وی که در حوادث جاری به هر حال نقشی داشت، بیطرف ماندن در تاریخنویسی کاری بود بس دشوار، خاصه که زندگی خود او خالی از ایراد نبود و ناچار در نقل حوادث میکوشید خود و دوستان را تبرئه کند. با این همه، علاقهای که به دوستان داشت او را از بیطرفی در مورد دشمنان چندان دور نکرد چنان که هر چند نسبت به کیکرو (سیسرون) زیاده اظهار علاقهای ننمود در مورد قیصر نیز که دوست و حامی او بود به افراط و مبالغه نگرایید. به علاوه در تاریخ نگاری تا حد ممکن از اسناد و شهادات به دقت استفاده کرد و در تاریخ نگری به شیوه توسیدیدس نظر داشت - و تحت تأثیر این مورخ یونانی بود.
اگر تاریخنویسی سالوستوس و قیصر بیشتر به مصالح شخصی یا علائق مربوط به حزب و دسته میدان میداد، در عهد اگوست غرور ملی، علاقه به وطن، و جلب توجه امپراتور نیز بر سایر اغراض تاریخنویسان افزوده شد و آنچه مخصوصاً مورخ را به شناخت گذشته ترغیب میکرد عبارت بود از علاقه به رم و افتخارات آن.
تیتوس لیویوس - معرف به لیوی (م 17-59 ق م) مشهورترین مورخان رومی که احوال شهر رم(31) را نوشت در واقع قریحه و پرورش سخنوری داشت اما چون سخنوری را در آن روزگاران کاری پرخطر یافت به تاریخنویسی دست زد تا به قول یک منتقد مشهور باز همچنان سخنور بماند(32). خودش میگوید که خویشتن را بدان جهت در گذشته غرقه ساخت تا فساد روزگار خویش را از یاد ببرد. وی میکوشید تا مثل پولیبیوس اسباب پیروزی رم را باز نماید، اما این پیروزی را که پولیبیوس به شکل حکومت آن منسوب میداشت لیوی فقط حاصل خلق و خوی رومیها میدید. حتی در مقام اثبات این نظر باکی نداشت که واقعیات تاریخ را نادیده گیرد یا کناری نهد تا با کمک افسانهها و روایات بیاساس تأثیر اخلاق را در پیدایش حوادث مجسم کند. ذوق و شور نویسندگی را هم که پولیبیوس فاقد بود وی به حد کافی داشت و ازین لحاظ بیانش بیان کیکرو را به خاطر میآورد. در اثر وی، شیوه کار وقایع نگاران قدیم با لطف بین کیکرو جمع بود و لحن وطنپرستانهای که در تاریخ وی موج میزد آن را برای هموطنان نویسنده فوقالعاده مطلوب میکرد. بقول رنه پیشون، کتاب وی عبارت از وقایعنامه های مورخان قدیم رم بود که به اسلوب زیبای کیکرو درآمده بود و شور و هیجان وطنپرستانه عهد اگوست به آن درآمیخته بود(33). به این شور و هیجان وطنپرستانه نیز لیوی به اندازه اخلاق اهمیت میداد و همین ملاحظات لحن خطابی خاص به اثر او بخشیده است. تاسیتوس (55م - 117م) یک مورخ دیگر، وظیفه عمده تاریخ را عبارت از این میدانست که درباب رجال داوری درست کند تا نیکان نزد اخلاف پاداش فضیلت خویش را بیابند و بدان سزای ناسزایی را. اثر وی گذشته از تاریخ(34) معاصر که تاسیتوس خود شاهد آن بوده است مشتمل بر وقایعنامه (35) گذشته نیز هست و این همه را تاسیتوس با بیانی پرورده است که خواننده گمان میکند شاید قصد وی تاریک جلوه دادن بعضی وقایع بوده است و بدنام کردن پارهای اشخاص. ممکن است این تصور به کلی دور از واقعیت هم نباشد اما واقعیت از اینجا ناشی است که وی میخواسته است در تاریخ، نیک و بد هر یک به سزای خویش برسد. آن قضاوت نهایی که هنوز عامه مردم از تاریخ مطالبه میکنند بیان تازهای ازین طرز فکر است که گویی تاریخ را تبدیل به صحرای محشر میکند و قاضی را به قاضی یوم حساب. اما با این طرز تاریخنگری، تاریخ خود جز یک رشته مواعظ اخلاقی چه تواند بود؟ البته تنها تاسیتوس نبود که از تاریخ میخواست درس اخلاق بسازد، نزد پلوتارخوس(36) (126م - 46م) نیز تاریخ وسیلهای بود برای تعلیم اخلاق. این مورخ یونانی که تاریخ رجال نامآور یونان و رم را به زبان یونانی نوشت در شیوه نگارش زندگینامه طرح تازهای افکند که هرچند در آن ذکر حوادث فدای دید اخلاقی میشد اما تصویری که از زندگی اشخاص طرح میشد غالباً زنده بود و با روح. هیچ مورخی به قدر پلوتارک درباره اخلاق سخن نگفته است. گذشته از رسالات بسیار که در باب اخلاق، در باب فضیلت، و راه رهایی از معایب اخلاقی دارد کتاب تاریخ او هم در واقع یک سلسله سرمشق انسانی است برای تعلیم اخلاق. در این کتاب پرآوازه و دلنشین که مجموعهای است از سرگذشتهای نامآوران یونانی و رومی، و امروز در نزد فرنگیها سرگذشتهای همانند(37) نام دارد و پلوتارکوس در طی آن با مقایسه بین نامآوران یونانی و رومی حیات مردان نامی دو قوم را تصویر میکند، تاریخ تا حد زیادی فدای اخلاق شده است. خود وی یک جا در ترجمه حال اسکندر اعتراف میکند که به خلق و خوی قهرمانان بیشتر علاقه دارد تا به تاریخ. با آن که در اروپا قرنها این کتاب احلام مردان نام آوری چون هانری چهارم، ژان ژاک روسو و ناپلئون را نوازش داده است و هنوز لطف و جاذبهاش باقی است آن را نمیتوان یک تاریخ شمرد - به معنی علمی کلمه. با این طرز برداشت، پلوتارخوس، تاسیتوس، و لیوی چنان در اخلاق مستغرق شدهاند که دیگر تقریباً چندان جایی برای آنچه وجدان مورخ خوانده میشود نمیگذارند. با این همه تاریخنویسی یونان و رم چیزی از آثار آنها دلنشین تر بوجود نیاورده است. توسیدیدس و پولیبیوس به لطف بیان آنها دست نیافته بودند.
تصوری که تاریخنویسی یونان و رم برای ما از تاریخ عرضه میکند تصور یک کنجکاوی حریصانه است که قصد آن شناخت دنیاست برای دست یافتن به آنچه در آن دلخواه است و سودبخش. هم افسانه های مبالغه آمیز هرودوتس تعبیری از این کنجکاوی است هم سیاستبافیهای توسیدیدس و لیوی. با اینهمه، تجربه انحطاط تدریجی بسیاری از مورخان، متفکران، و فیلسوفان را به این نتیجه میرساند که دوره طلایی حیات انسانی در پیش رو نیست، در قلمرو گذشته است. لیوی در بحبوحه عهد اگوستوس(38) به گذشته مینگریست تا آنچه را در زمان خود وی نامطلوب بود به دست فراموشی بسپارد و هسیودوس(39) شاعر یونانی، گذشته را هر چه دورتر بود درخشندهتر مییافت و هرچه نزدیکتر تیره تر. کلام او شاید بهترین نشانه این طرز فکر بدبینانه دنیای باستانی باشد. میگوید: «نخست جاودانگان، دوران زرین را به وجود آوردند... فناپذیران مثل خدایان میزیستند، آسوده از درد و تشویش... پیری آنها را نمیفرسود... چنان میمردند که گویی به خواب میروند... آنگاه ساکنان المپ نژاد دیگری به وجود آوردند که از نژاد نخست بسیار فروتر بود: دوران سیمین... مردم به یکدیگر زیانی نمیرسانیدند و ... زئوس نسل سوم را آفرید: دوران رویین... این مردم جز به کار جنگ و خشونت علاقهای نداشتند. پس از آنها زئوس یک نسل چهارم به وجود آورد، راستتر و دلیرتر از آنها: نژاد والای پهلوانان که پدران ما آنها را نیمه خدا خواندهاند. جنگ بدفرجام و کشمکشهای بیرحمانه همه آنها را درو کرد، بعضی را در نزدیک تبس و پارهای را در پیش تریا... چرا میبایست من در میان نسل پنجم زندگی کنم؟ چرا پیش ازین نمردم یا بعد ازین به دنیا نیامدم از آنکه اکنون دوران آهن است؟...(40)» این نگاه نومیدانه به پشت سر، تصوری را که یونانیها - و نیز رومیها - از دوران طلایی تاریخ داشتهاند خلاصه میکند و این تصور در عین کنجکاوی جهانجویانه از انحطاط تدریجی حکایت دارد - انحطاط دنیای شرک.
از تاریخنویسی یونانی - که در تاریخنویسی رم و حتی اروپا تأثیر قاطع داشته است - یک تأثیر ناروا که باقی ماند نوعی حس بیگانه دشمنی(41) بوده است که یونانی داشته است نسبت به غیر یونانی. این که اخبار مربوط به جنگ یونانیان و ایرانیان را مورخان یونان به منزله یک نوع جنگ بین توحش و تمدن تلقی کردهاند ناشی از همین طرز دید آنهاست.
در آن ایام یونانی تمام آنچه را در پیرامون خود میدید، تمام دنیای تمدن و فرهنگ آن روز را که غیر یونانی بود، مصر و کرت و بینالنهرین را که تا حد زیادی الهامبخش فرهنگ وی بودند، ایران را که برای وحدت و بقای وی غالباً یک تهدید جدی به شمار میآمد، یکسره از خویش فروتر میشمرد. یونانیان تمام این اقوام را از آن جهت که تحت سلطه حکام مستبد بودند تحقیر میکردند. از حیات عقل که عبارت از آزادی است بینصیب میشمردند، و بنام باربار(42) میخواندند. وقتی صحبت از یک غیر یونانی در میان میآمد که با یونانی پیکار میکند مورخ این تحقیر را تا سرحد بیگانه دشمنی میرساند. درست است که این طرز فکر به یونان اختصاص نداشت و اعراب و ایرانیان و ترکها هم از این گونه احساسات نشان دادهاند اما آنچه درین مورد بر فرهنگ رم و بیزانس تأثیر گذاشت و بعد به فرهنگ اروپایی انتقال یافت یک میراث یونانی بود؛ از همین میراث بود که کنت دوگوبینو (1816-1882) به نابرابری نژادهای انسان(43) رسید - و نیچه به رؤیای مرد برتر. هنوز برای یک مورخ اروپایی هنگام قضاوت در برخورد شرق و غرب به ندرت ممکن است اعماق وجدان به کلی از تعصب قومی و نژادی خالی بماند.
پی نوشت ها :
1. Herodotus
2. Pheidias
3. Sophocles
4. Pericles
5. Strabo
6. Philobarbaros
7. Peloponneses
8. Machiavelli, N. B.
9. Logopoioi
10. Delos
11. Dorians
12. V-V Barthold, Decouverte De L'Asie/ 24
13. G. Sarton, A History of Science, 1964, 1/321
14. Scipio
15. Ephoros
16. Diodoros
17. Punic Wars
18. A.-M., Croiset, Historire de La Litterature Grecque, Vol. V/270-271
19. Polybius, History I, 14, 4,3
20. Horace, Ars Poetica, 268-6
21. Quintilien, Instituto Oratatoria
22. Tacitus
23. Caesar, Julius
24. Commentari de Bella Gallico
25. De Belli Civili
26. Sallustius, G.
27. R. Pichon, Historie de La Litterature Latine/246
28. Historiae
29. De Conjuratione Catilinae
30. Bellum Jugurtbinum
31. Ab Urbe Conditia Libri
32. M. Grant, Roman Literature 1952/83-84
33. H. Taine. Essai Sur Tite Live/10
34. Histortae
35. Annales
36. Plutarchus
37. Parallel Lives
38. Augustus
39. Hesiodus
40. Hesiode. Travaux et Jours/189-201
41. Xenophobia
42. Barbaros
43. Comte de Gobineau, J. A., Essai sur Linegalite des Races humaines
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}